اشکهایم بی دلیل می بارند
نه دلتنگی
نه عاشقی
تنها خاطراتت را مرور کردم
بــــــــ*اران
سالهاست که گم شده ای
نمیدانم چگونه نمیدانم کجا؟ دستانم را رها کردی
تویی که همیشه و همه جا در کوچه پس کوچه زندگی
درباغ عاشقی
درکویر بی کسی
رهایم نمیکردی
چگونه مرا به دست سکوت و تنهایی سپردی
عشق من شنیده ام در خودت غرق شده ای
اما من سایه ات را همچنان بر دیوارهای شهرمیبینم
میدانم
هستی همین دوروبرها
هنوز دلواپس منی ،
میدانم مرا میبینی
بـــــــــ